ساختگرایی اصطلاحی عمومی است که برای توصیف فلسفههای گوناگونِ مرتبط با مفهوم ساخت بهکار میرود و از فضاهای علمی و آکادمیک قرن بیست نشئت گرفت. ساختگرایی خصوصا در زمینه هنرهای بصریِ ابتدای قرن بیستم زمینه جدید ریاضیات درطی بحران بنیادی، نظریه عملی که در مدارس کنستانس[1] و اِرلانجِن[1] توسعه یافت و رشد شناختشناسی عملی[1] دررسم سابرنتیک مرتبه دوم[1] تاثیر به سزایی داشت.
در اصطلاحات عمومی، ساختگرایی روش کنش و گفتمان انسانی را در فضای پیچیده علمی، فناوری و رویه سیاسی بازسازی میکند. ساختگرایی اسلوبمند و قابلدرک است و براساس ارتباط مسلم جامعه و زندگی است. نوشتار پیشرو متمرکز بر مفهوم شناختشناسانهی ساختگرایی افراطی[1] است.
واژه ساختگرایی افراطی آلمانی، عبارتی است که توسط ارنست فون گلارسفلد[2] ابداع شد. این عبارت برای توضیح نظریات پیچیدهای که در دهه 1970 به عنوان شناختشناسی عملی یا سایبرنتیک مرتبه دوم ایجاد شد، آمده است. این نظراتِ در آزمایشگاه رایانه زیستی دانشگاه ایلینویز در اِوربانا[3] با مدیریت هنز فون فوستر[4] تنظیم شد. ساختگرایی افراطی یک نظریه واحد نیست، بلکه ترکیبی از نظریات پراکنده و بیربط است که به یکدیگر وصل شدهاند. علمیترین جز آن شناختشناسی زیستی ماتورانا و وارِلا[5] یا اوتوپوِسیس[6] است.
فرض پایه این نظریات بر وجود سیستمهای معنایی عملی، اطلاعاتی، مستقل[7]، شناختی، و ( برطبق نظریات نیکلاس لوهمان[8])اجتماعی است. سیستمهایی که فرایند عملکردی آنها در برابر اطلاعات آموزندهی بیرونی، بازگشتی و ناتراوا[9] است. یکی از ویژگیهای سیستمهای مستقل این است که ارتباط به عنوان محصولِ تعاملی معنا الگوسازی میشود تا انتقال اطلاعات. مهمترین و معنادارترین مفهوم از این فرض با استناد به اس. جِی. اشمیت[10](1992) در این گفته نمایان است:« ما جهانی را که در آن میزییم، با هم میسازیم… جهانی که مشاهدهگر و مشاهدهشونده اصولا از طریق خودارجاعی محض ساخته میشوند، آن صور فلکی که جهانی هوشمند و قابلارتباط برای ما شدهاند.» برخی از ویژگیهای ساختگرایی افراطی رد هر گونه شناختشناسی مبتنی بر تعاریف متافیزیکی، متعالی و توصیف هستیشناسانه از واقعیت است. از آنجایی که عملکردهای سیستم همواره وابسته به عملکرد پیشین است، تمایلی به حمایت از نظریه تکامل و ژنتیک در ساخت معنا دارد. حقیقت به یک ایگنورت[11] (نشانه معنایی یا متغیر پایدار) در فرایند اجتماعی تبدیل میشود.
ارتباط زبانی زمانی اتفاق میافتد که یک جفت ارگانیسم ساختاری در یک فضای مفهومی نخست بدون هیچ محتوا و مضمونی عمل کنند. عملکرد مشاهده عملکردها، ساخت فضاهای متاتوصیفی[12] مرتبط با عمل اخیر عملکرد را تسهیل میکند. در نیتجه، یک مشاهدهگر میتواند به عنوان یک عنصر خارجی عمل کند. و سپس ممکن است معنا به عمل ارتباطی نسبت داده شود.
اینکه توصیفات جهان عینی ممکن است در علوم طبیعی دوامپذیر نباشند،یک دانش عوامپسند است. در حالی که، هر مشاهدهای تنها از یک چشمانداز است و آنچه مشاهده شده است را تحت تاثیر قرار میدهد. با این وجود، استنباطهای این درک به ندرت جدی گرفته میشود. علوم معمول[13] هنوز هم پافشاری میکنند که این مفاهیم و نظریات در حوزه موارد آنها دیگر رخ نمیدهند. فون فوستر اصطلاح «نتیجهگیری خوداستدلالی[14]» را برای توضیح عملکردها، مشاهدات یا نظریاتی که خودکاربردپذیر[15] هستند ابداع کرد. برای مثال، یک نظریه در حوزه شناخت انسان باید توانایی این را داشته باشد که منشا انسان را توضیح دهد. در مطالعات جامعهشناسی، روانشناسی، اقتصاد سیاسی و حتی طراحی، تطبیق با رویکردی پربار و در عین حال سنجیده برای اجتناب از دگماتیسم و یک طرز تفکر ایدئولوژیک لازم است. طراحی چهارچوبی ایجاد میکند که کنش و تفکر پس از آن رخ خواهد دارد، امتداد خواهد یافت و در چرخهای پایانناپذیر قرار میگیرد. ما به ارادههایی نیاز داریم که خود-ارجاعی[16] را امکانپذیر سازد. مفهوم رسمی مشاهده به عنوان عملکرد تشخیص دادن و تعریف کردن بود، که این امر را آغاز کرد.
فون گلاسرفلد[17](1987) یک مرز مشخص بین مشاهده خارجی و مشاهده داخلی قائل شد. او با ارجاع به شناختشناسی ژنتیکی پایگِت[18]اشاره میکند؛ درست نیست فرض کنیم تجربیاتمان با اشیا ساخته شده، فرمهای زندگی یا مردم آغاز میشوند. شی، محیط آن، نظم رفتاری تنها پس از انقطاع یا جدایش فعال عناصر ذهنی و مفهومی تجربه ایجاد میشوند. او این نظریه با اشاره به قابلیتهای ذهنی عنصر «قورباغه» مشخص میکند، میتوانیم بگویم قورباغه میتواند چیزها را درک کند. وقتی میخواهیم شرحی بر رفتار قورباغه در مورد تعاملاتش با محیط دهیم، ما ارتباطات بین عناصری که خودمان تجربهکردهایم را شرح میدهیم نه آنچه خود قورباغه تجربه کرده است، در حالی که چنین استدلال میکنیم که (←) ادراک قورباغه را توصیف کردهایم؛ با وجود اینکه این ادراک اساسا با ادراک خودمان متفاوت است، اما ادراک صرف قورباغه هم نیست. ما این توانایی را داریم که خودمان و محیطمان را از جایگاه بیرونی تجربیاتمان ببینیم. دسترسی خودمختار به چیز یا دیگریی (مانند قورباغه) که ما بتوانیم مسئول انگیزه ادراکش باشیم وجود ندارد. با این حال، برایمان مفید است که انگیزشهای تجربه اداراکی خود را به جهان از پیش موجود نسبت دهیم.
دانشی که به دست آوردهایم همیشه دانش نسبت به ثابتها و قواعدی بوده است که از تجربه شخصی ما حاصل شده است، و بنابراین بخشی از همان تجربه است. تلاش مدام برای ساختن ویژگی ثابت در تجربیاتمان در کل منجر به نسبتدان تواناییهای شناختی میشود، یعنی تواناییهایی که ساخت یک جهان را برای ارگانیسمهایی که «مردم همکاری»[19] نامیده میشوند، دارند.
در قوانین فرم (1969) (← فرم) جرج اسپنسر بروان عناصر لازم را برای تعریف نظریه مشاهده برمیشمرد. او مشاهده را عملکرد ترسیم تفاوت و تشخیص بین دو امر تعبیر میکند. این تفاوت نقطه آغاز ذاتی برای موضوع جستجوی دانش برای ساختن حالت مشاهده نشده یا بینشان[20] است. هر یک از این دو جناح به طور جداگانه اهمیت خود را دارند. چرا که منشا دید را به یم=ک سو (و نه جهت دیگر) متمرکز میکند. برای توضیح آنچه مشاهده شده است ما نیاز به زبان دارم. این توصیف در سمت دیگر قرار دارد، در سمتی که مورد پرسش نیست. حالت بینشان ممکن است باقی جهان را ساده بنگارد. با وجود این برای اکثر بخشها، آنچه مورد پرسش نیست به همان شیوهای که تفاوت ترسیم شده است برای پرسش محدود و منع شده است. به بیانی دیگر، مشاهده= تشخیص دادن+ تعریف کردن (هویت بخشیدن+ مشخص کردن زبانی).
گرگوی بتسون[21](1979) مشاهده اطلاعات را به طور خلاصه اینطور توصیف میکند: « هر گونه تشخیص و فرق گذاری که میتواند تغییر در اتفاقات بعدی ایجاد کند». عمل فرق گذاری خودش زمانی که به کارگرفته شود دیگر مشاهده نشده است، چرا که چنانچه متعلق به یک سمت از تفاوت و یا سمت دیگر باشد نمیتواند نسبت داده شود. تفاوت این است که «نقطه کور»[22] که فرض میشود در هر مشاهدهای خودش به شرایط بسیار محتمل تبدیل میشود.
جامعهشناسی نظریه سیستمها، مشاهده را به عنوان عملکرد اصلی سیستمهای روانی و اجتماعی میشناسد. تنها چیزی را میتوان توصیف کرد و شرح داد که بتوان مشاهدهاش کرد و عنصر معناشناختی را شکل دهد (←معناشناسی). در تعامل، افراد توصیفات خود از مشاهداتشان به زبان رایج بین خودشان انجام میدهند. مشاهده به خودی خود تفاوت شکل گرفته است که با قرارداد و شرط در ارتباط است. عمل مشاهده زمانی انجام میشود که به کار گرفته شود و تنها بتواند از سایر مشاهدهها تفکیک شود (مشاهداتی که توسط مشاهدهگر دیگر یا همان مشاهدهگر در نقطه بعدی زمان صورت پذیرفته باشد).
جهان شرایط مشاهده را رقم میزند؛ مشاهده نیز به شیوهای که اتفاق میافتد جهان را تحت تاثیر و تغییر قرار میدهد. این بدین معنی است که مشاهده یک دروازه منفعل به جهان خارجی نیست، بلکه یک عملکرد تجربی است برای تشخیص و تفکیک. از این رو جستجو برای اصول دقیق و کامل دانش تجربی جایش به مشاهده مشاهده [23]داد. لوهمان (1990) با بیانی دقیق میگوید که مشاهده یک عملکرد، حتی مشاهد، ثبت ساده تغییرات در نمادها یا نشانهای فیزیکی است (سایبرنتیک دسته اول). مشاهده مشاهده، بدین معنی است که عملکرد مورد نظر همان مشاهده است. و این را برای اینکه این پارادکس اساسی را برطرف شود، سطح دسته دوم مینامند (سایبرنتیک دسته دوم). با این وجود این تقسیمبندی، یک سری از ابهامات ممکن است پیش بیاید، اما تفاوت قابل مشاهده واقعیای نیست.
جداکردن مفهومی عملکرد و مشاهده این امکان را میدهد که بین واقعیت و موضوع مشاهده (عینیت) تفکیک قائل شویم. واقعیت زمانی است که عملکرد انجام شده است؛ در حالی که هنوز عنیت را پیشنهاد نمیدهد. از طرف دیگر، همگرایی مشاهدات حاصله از بیش از یک مشاهدهگر است که به طور معمول به عنوان عینیت تلقی میشود. این امر اجازه نمیدهد که هر استنباطی نسبت به واقعیت آن شی ساخته شود و در اغلب موارد استنباط نتیجهی ارتباطی است که رخ داده است. اینجاست که تفاوت بین عینی و ذهنی غیرواقعی میشود و میتواند با تفاوت بین مرجع خارجی و ارجاع درونی جابهجا شود، که مجددا همان لحظه ساختاری خود مشاهده است.
ساختار (دانش) عملکرد (تشخیص) را هدایت میکند، که خود ساختار را تایید میکند و یا تغییر دهد و اصلاح میکند. از نظر لوهمان، این چرخه نه توسط متغیر متافیزیکی مشخص در شخصیت عینی و ذهنی، بلکه از طریق توالی زمانی ممکن است شکسته شود. مشاهده، به عنوان عمل تشخیص و تعریف، نمیتواند بین صحیح و ناصحیح تفاوت قائل شود. مشاهده تنها تفاوت شرایط زیستی، تاریخی و اجتماعی خود را درمییابد (حتی مشاهده مشاهده مشاهده…) که محصول غیرقابل نقد در سطح عملکردی مرتبط با مرجع مربوط به خود است. و برای همین است که سلسله مراتب بازتابی برای افزایش سطوح عینیت وجود ندارد، و موقعیت خارجی هم وجود ندارد، و هیچ مشاهداتی که از مشاهدگر خود اطلاعاتی نشان ندهد هم وجود ندارد. جهان، حتی اگر حالتی بینشان باشد، برای مشاهده امکانپذیر است. همانطور که اسپنسر بروان با استناد به لوهمان میگوید: « پارادکسی که میتواند به صورت موقتی ساخته شود» برای مشاهدهگر «نادیدنی قابل مشاهده» است. این مسئله مانع نمایشهای قطعی است و تنها به اینگنورت ثابت یا نشانهای معناشناختی این اجازه را میدهد که در روند بازگشتی مشاهده مشاهدات خلق شوند و نشانهها را برای مشاهده و ارتباط بعدی تنظیم کنند. موضوعات زبان و طراحی هر دو نمونههایی از این امر هستند (von Foerster 1981).
فرایندهای این چنینی مرزهای سیستم را تعیین میکند. تفاوت سیستم/محیط، که اساسا نتیجه جدایش عمل اجرایی مشاهد است را میتوان از طریق زبان ارجاع داد و آن را دوباره وارد سیستم نمود (Spencer Brown 1969). این امر باعث میشود سیستم بتواند خودش را به عنوان یک واحد توصیف کند (بر خلاف محیط). و این امر مشاهده-خود را مسیر و فراهم میسازد و بنابراین مشکل نقطه کور را تشدید میکند. اصل ون فستر:«ما نمیتوانیم آنچه نمیتوانیم ببینیم را ببینم.» نقطه کور را به عنوانی شرایطی از امکانات دیدن درنظر میگیرد.
توصیف زبانی ابرسطحهای جهان را میتوان با مشاهدات مشاهدات مشاهدات ساخت. دانش، هویتبخشی، و علم بر اساس ارتباطاتی است که ثبات را در این سطح رقم میزند، نه از نقطه خارجی عینی. هر سطحی مبتلا به همان نطقه کورِ تفاوتهایی است که از آن استفاده کردهایم.
یک شناختشناسی که مدعی جهانیبودن باشد، میفهمد که خودش جز سوژه خودش است و بنابراین در فرایندچرخهای قرار میگیرد. ساختگرایی همکاری بارزشی برای توسعه علوم شناختی طبیعی شده است، (←) نظریهای که میتواند وجود خودش را توضیح دهد. ساختگرایی مشکل ساخت همه علوم را حل نمیکند، اما این توانایی را دارد که به دقت بر نقطه مرکزی تمرکز کند. اصول عصبشناختی شناختی را نباید بزرگ کرد؛ دادن جایگاه حقانیت ممکن است جاهطلبیهایی که به عنوان ساختاری پیچیده فهمیده میشود را بیاعتبار سازد. تمرکز باید روی ارتباطات و عملکردها باشد؛ چرا که تنها آنها هستندکه واقعیت را میسازند و شامل میشود (حتی نظریه زیستشناختی) WJ |.
←فرایند طراحی، تحقیقات مشاهدگرایانه، فهم
[1] Radical Constructivism و به آلمانی Radikaler Konstruktivismus
[2] Ernst von Glasersfeld
[3] University of Illinois at Urbana
[4] Heinz von Foerster
[5] Maturana and Varela’s biological epistemology
[6] autopoiesis
[7] self-contained
[8] Niklas Luhmann
[9] impermeable
[10] S. J. Schmidt
[11] Eigenwert
[12] meta-descriptive
[13] Normal
[14] Auto-logical conclusion
[15] self-applicable
[16] self-reference
[17] Von Glasersfeld
[18] Piaget
[19] fellow people
[20] Unmark State
[21] Gregory Bateson
[22] blind spot
[23] Observation of observing
- Bateson, G. 1979. Mind and nature: A necessaryunity. New York: E. P. Dutton.
- Foerster, H. von. 1981. Observing systems.Seaside, CA: Intersystems Publications.
- Schmidt, S. J., ed. 1987. Der Diskurs des Radikalen Konstruktivismus, pp. 7–23.
- Frankfurt am Main: Suhrkamp.
- Spencer Brown, G. 1979. Laws of form. 3rd ed. New York: Dutton.