رویداد سرآغاز زاین، در دهم شهریور ۱۴۰۰، علیرغم مشکلات فنی، بستر گفتوگوی جالبی بین چند نسل از طراحان ایرانی بود که، با تلاشی خستگیناپذیر، در پی پویاییِ دوبارهٔ هویت ایرانی بودهاند. کیوان خسروانی تلاش کرد تا دیدگاه خود را برپایهٔ تاریخ تبیین کند، و نیما بهنود دیدگاهی عملگرایانه و اقتصادمحور را بهنمایش گذاشت. بیان شیوای کیوان خسروانی بههمراه طرحهای درخشان او، که نمادهایی جذاب از شکوفایی اقتصادی دههٔ چهل و پنجاه هستند، مشکلات فنی پرشمار رویداد را از دید بینندگان پنهان کرد ــ تا جایی که، برخلاف انتظار ما، اکثر مخاطبان با رضایت کامل رویداد را ترک کردند.
اگر از صحبت کوتاه عیسی طاهریانفر ــ که با دیدی عملگرا به آموزش طراحی در ایران پرداخت ــ صرفنظر کنیم، شاید نکتهٔ فراموششده در این رویدادْ دیدگاهی بود که صورتمسئلهٔ طراحی برای ایران را از بُعد تفکر طراحانه بررسی کرده باشد. توجه به این نکته ضروری است که «طراحی برای ایران» هممعنای طراحی ایرانی نیست. طراحی برای ایران یعنی طراحی برای حل مسئلههایی که جامعه و سرزمین ایران با آنها روبهروست؛ نه مثلاً تکرار نقوش و نمادهای ایرانی، یا طراحیای که توسط یک باشندهٔ ایران انجام شده است.
کیوان خسروانی نمایندهٔ چندین نسل پیاپی از ایرانیان است که بهناگاه از خوابی چندصدساله برخاستند و خود را گیج، عریان و بیدفاع در برابر دنیایی دیدند که ابزار بهتر، ثروت بیشتر، نظام اجتماعی درونی ـ و نه بیرونی ـ عادلانهتر را در ترکیب با سودجویی و سنگدلیِ دیوانهوار نسبت به «دیگرانی» داشت که ایرانیان هم جزئی از آنها بودند. بیشک یکی از بحرانهای آن نسلها «بحران هویت» بود. در سرزمینی تقریباً نابودشده، منبعی برای پاسخ به پرسشهای ناشی از این بحران یافت نمیشد. ازاینرو برخی دُنکیشوتوار به غربستیزی پرداختند و بسیاری هم در تلاش برای یافتن هویت خود به منابعی رجوع کردند که از نگاه شرقشناسانه به ایران میپرداخت و توسط همان دنیای مهاجم توسعه پیدا کرده بود: منابعی که هزینهٔ آنها معمولاً توسط مؤسسات استعماری تأمین میشد و نویسندگان آنها، در فضای فکری قرن نوزدهم و نیمهٔ اول قرن بیستم میلادی، همگی مسیحی و باورمند به برتری ذاتی انسان اروپایی بودند. این اندازه سوگیری تقریباً امکان ارائهٔ دادهٔ قابلقبول را زیر سؤال میبرد. ایدهٔ غالب این متون بر این مبناست که نخست، برتری اقتصادی، نظامی و اجتماعی غرب ناشی از جهانبینی و عقیده و ارزشهای غرب است؛ و دوم، این برتری ذاتی و ازلی است، از ابتدای تاریخ وجود داشته و تا ابد هم ادامه خواهد داشت. حتی امروز هم تردید در مبنای نخست برای انسان تحصیلکردهٔ ایرانی بسیار سخت است. بهویژه که غربستیزیِ دُنکیشوتوار هم، بیش از آنکه این مبناها را تضعیف کند، به اعتبار آنها افزوده است.
نگاه کیوان خسروانی به تاریخ ایران برمبنای کُرنش و پذیرش دیدگاه شرقشناسانه شکل گرفته است، تا حدی که فیلم سیصد را، که برمبنای یک داستان مصور تخیلی و بهمنظور هیولاسازی از ایران ــ و احتمالاً با توجه به سوابق تبلیغاتی غرب، برای توجیه حملهٔ نظامی به ایران ــ ساخته شده است، برابر با واقعیت تاریخی میداند؛ یا والریانوس را ــ که از سرزمینی دور به سرزمین ما تجاوز کرده است ــ آدمِ خوب، و شاپور اول را ــ که در سرزمین خودش متجاوز را اسیر کرده ــ آدمِ بدِ داستان میداند؛ چراکه، همانند کتابی مقدس، به متنی شرقشناسانه باور دارد. البته، با توجه به زمانه و نسلی که کیوان خسروانی در آن زیسته و آنچه بر او گذشته است، هیچ خردهای بر او نمیتوان گرفت، بهویژه که فعالیت حرفهای او آشکارا نشان از علاقهٔ بیاندازهاش به ایران، علیرغم پذیرش نگاه شرقشناسانه دارد.
اما امروز، در قرن بیستویکم، دانستههای ما درزمینهٔ جمعیتشناسی همراه با بررسی شواهد قابلاندازهگیری و ملموس دربارهٔ تاریخ، مانند الگوهای تغییرات اقلیمی و بررسی اشیاء تاریخی، این مبناهای قدیمی شرقشناسان را نقض میکند. بسیاری از تغییرات اجتماعی از الگوهای پیچیده و تصادفی پیروی میکنند که با تغییر عقیده یا روش زندگی نمیتوان تأثیر بزرگی بر آنها گذاشت. مثلاً تغییرات اقلیمی و آسیبپذیری جمعیتهای یکجانشین فلات ایران از این تغییرات، در مقابل تابآوری بیشتر جمعیتهای کوچنشین آسیای مرکزی، سرازیر شدن خشونتبار این کوچنشینان به فلات ایران بههمراه نشر بیماریهای کشنده و واگیردار، کم شدن جمعیت و قطع اتصال جوامع محلی، همه با هم، زنجیرهٔ مرگباری برای یک تمدن بودند ــ که احتمالاً حلقههای اندیشه و فراگیری همافزا را در بینشان متلاشی کردهاند. ارتباط دادن این تلاشی به عقاید، جهانبینی یا روش زندگی شاید برای بسیاری از ما پذیرفته باشد، اما لزوماً دیدگاهی علمی نیست. برعکس، این کمبود یا ازدیاد منابع و شرایط جمعیتشناختی است که میتواند باعث گسترش و پذیرفته شدن عقاید خاصی در جامعه شود. امروز میدانیم که فقر و انزوا بهاحتمالزیاد انسان را احمق میکند.
نکتهٔ مهمتر اینکه، تعیین دورنمای مطلوب آیندهٔ یک سرزمین، نمیتواند با گرتهبرداری از حال یک سرزمین دیگر انجام شود. مثلاً اگر شرایط نیوزلند در سال ۱۴۰۰ ازنظر توسعهٔ انسانی، رفاه و اقتصاد شرایط مطلوبی باشد، که بیتردید هم چنین است، نمیتوان با گرتهبرداری مستقیم از آن، چشمانداز سال ۱۴۲۰ ایران را ترسیم کرد. چشمانداز ۱۴۲۰ ایران چشماندازی است استثنائی، مربوط به همان زمان، همان مکان، و همان مردم. چشمانداز را نمیتوان گرتهبرداری کرد و یا نسبت به شرایط سرزمین دیگری تعریف کرد. همچنین تعیین چشمانداز را نمیتوان به دیگران سپرد، بهویژه آنان که ما را از بنیان دوست ندارند، هرچقدر هم که ما شیفتهٔ آنها باشیم.
شاید خواننده از خود بپرسد که تاریخ یا چشمانداز توسعه چه ربطی به طراحی دارد؟ و چرا باید نظرات تاریخی یک طراح برجسته را، که اتفاقاً در جهت هویتسازی و نوگرایی بومی خدمات بزرگی به ایران کرده است، نقد کرد؟
پاسخ این است که اجزای سازندهٔ چشمانداز آیندهٔ ایران باید توسط طراحان شکل بگیرند. داستان زندگی روزمرهٔ یک ایرانی در دو دههٔ آینده چه خواهد بود؟ در آن زمان، خدمات حملونقل، سلامت و خرید با چه کیفیتی در اختیار او قرار خواهد گرفت؟ کنش او با سامانههای هوشمند اطرافش چگونه خواهد بود؟ تجربهٔ او در فضای آموزشی و یا تفریحی چگونه باید باشد؟ اشیائی که در خانه دارد چه مشخصات فیزیکیای دارند و چگونه با او ارتباط برقرار میکنند؟ خانهٔ او چگونه باید باشد؟ فضاهای اجتماعیای که در آنها زیست میکند چه شکلی خواهند داشت؟ برای به واقعیت پیوستن این چشمانداز، چه میزان منابع مالی و چه فناوریهایی لازم است؟ برای حل چالشهایی که امروز وجود دارند و باید در دو دههٔ آینده حل شوند، به چه نوع راهحلهایی نیاز است؛ تغییر رفتار فردی یا اجتماعی، رویههای جدید، سیاستگذاری جدید، فناوریهای جدید، یا محصولات و خدمات جدید؟ برای رسیدن به این راهحلها از چه روندهایی میتوان بهره گرفت؛ طراحی مشارکتی، طراحی جمعی و یا روندهایی که تاکنون وجود نداشتهاند؟
کپیبرداری از وضعیت امروز ثروتمندترین سرزمینهای جهان نمیتواند پاسخی برای چشمانداز فردای ما باشد و به این پرسشها پاسخ قطعی بدهد. اعتقاد به برتری ذاتی یک تمدن یا یک عقیده هم چندان ربطی به این پرسشها ندارد. اگر حرف شرقشناسان را بپذیریم ــ که همهٔ دنیا از ابتدای تاریخ تا امروز کِهتر از غرب بودهاند ــ هرگز جرئت ایدهپردازی و ترسیم چشماندازی عالی برای آینده را نخواهیم داشت و آیندهمان هم، مشابه حالمان، پر از رنج خواهد بود. حتی اعتقاد به گذشتهٔ پرشکوه و یا دشمنی دُنکیشوتوار با غرب یا هر تمدن دیگری، نمیتواند پاسخی به پرسشهای بالا بدهد. برای پاسخ به این پرسشها نیازمند تفکر طراحانه هستیم، یعنی تفکری که:
-
برای شناخت وضع موجود، تا حد ممکن به داده تکیه میکند: دادهٔ دستاولی که از شرایط واقعی و پویا بهدست آمده باشد. مثلاً برای درک تخریبگری (وندالیزم) در محیط شهری، از مشاهده و الگوبرداریِ رفتاری استفاده میکند؛ نه اینکه، مثلاً برمبنای حرف مورخان یونانی، تخریبگری را به بربریت فرهنگ ایرانی نسبت دهد؛ یا اینکه، بهدلیل باور به برتری فرهنگی ایرانیان، مشکل را از بُن انکار کند.
-
برای حرکت بهسمت راهحل، از یک روند شناختهشده و نظاممند استفاده میکند. بهخوبی از توالی گامهایی که باید برای حل مسئله بردارد آگاه است. درعینحال، برای اطمینان از درستی مسیر، دیدگاهی بازتابی دارد و در چرخههای مشخصْ آن را ارزیابی و، در صورت لزوم، بازبینی میکند.
-
در عین استفاده از تفکر تحلیلی برای درک وضعیت موجود، جرئت استفاده از تفکر کلگرا بهمنظور داستانسازی و تخیل شجاعانه برای آینده را دارد. در بررسی وضعیت موجود و تنظیم روند طراحی، فنمحور و عملگراست؛ اما در ترسیم چشمانداز آینده، از ایدئالگرایی و خلاقیت هنرمندانه نمیترسد.
فراموش نکنیم زمانی که ایدههای ساخت دارابگِرد، تیسپون یا نقش جهان شکل میگرفتند، طراحان آنها نه سعی در تکرار طرحهای گذشته داشتند و نه سعی در الگوبرداریِ صِرف از چیزی که در سایر نقاط جهان وجود داشت. آنها جرئت خلق چیزی را داشتند که تا آن زمان وجود نداشت. این جرئت امروز در ما وجود ندارد. فرار به گذشته، و یا اصرار بر شبیه شدن به کسی که ما را ذاتاً «دیگری» میداند، نمیتواند به ما قدرت خلق چیزی را بدهد که تاکنون هرگز وجود نداشته است و قرار است آیندهٔ ما را بسازد.
بسیار عالی