طراحی برای نوآوریِ فرآیندی – اثر لورِدانا دی لوکیو

تصویر عیسی طاهریانفر

عیسی طاهریانفر

طراح صنعتی و پژوهشگر حوزه دیزاین
_Book:Lezioni di Design - Ideazione e cura:Federica Dal Falco - Rdesignpress 2013 - Capitolo V, No 28 - P.314-323 _IL DESIGN PER L'INNOVAZIONE DI PROCESSO di Loredana Di Lucchio

هدف نویسنده از این مقاله بررسی نقش طراحی (Design) در ایجاد نوآوری پایدار (Sustainable Innovation) و تحلیل رابطه بین نوآوری محصول (Product Innovation) و نوآوریِ فرآیندی (Process Innovation) است. نویسنده تأکید می‌کند که نوآوری پایدار نیازمند تغییر پارادایمی در عمل طراحی است، به‌طوری که طراحی نه تنها بر ایجاد محصولات جدید، بلکه بر بهبود فرآیندهای تولید و مصرف نیز تمرکز کند. این مقاله با بررسی سطوح مختلف نوآوری (رادیکال، اساسی و افزایشی) و مفهوم پایداری (Sustainability)، به این نتیجه می‌رسد که طراحی باید به‌عنوان یک فرآیند هماهنگ‌کننده عمل کند که عوامل اجتماعی، اقتصادی، فناورانه و محیط زیستی را در نظر می‌گیرد. نویسنده استدلال می‌کند که برای دستیابی به نوآوری پایدار، طراحی باید فراتر از محصولات رفته و به بهبود سیستم‌های تولید و مصرف بپردازد، به‌گونه‌ای که تعادل بین نیازهای حال حاضر و آینده حفظ شود. این رویکرد نیازمند همکاری تمام ذینفعان (Stakeholders) و توجه به اصول برابری (Equity)، احتیاط (Precautionary Principle)  و کارایی منابع است.

برگردان از ایتالیایی:
عیسی طاهریانفر
تهران ۱۶ اسفند ۱۴۹۳
طراح صنعتی – پژوهش‌گر حوزه‌ی دیزاین

پ.ن:برای واژه‌های خاص معادل انگلیسی به ترجمه اضافه شده است.

طراحی برای نوآوریِ فرآیندی – اثر لورِدانا دی لوکیو

مفهوم نوآوری به طور کلاسیک به دوگانگی بین “ نوآوری محصول” (product innovation)  و “نوآوری فرآیندی” (process innovation)  مرتبط است. اگرچه در عمل این دو روی یک سکه هستند، از نظر روش‌شناختی، این تغییر، تحولی پارادایمی در عمل طراحی (Design) محسوب می‌شود. نوآوری محصول بر نتایج فرآیندهای تولیدی تمرکز دارد و تنها به عنوان پیامد، به خود فرآیندها توجه می‌کند؛ در حالی که نوآوری فرآیندی به تغییر در فرآیندهای عملیاتی اشاره دارد و نقش‌ها و اهداف تمامی عوامل دخیل در چرخه طراحی-تولید-مصرف را تحلیل و تعریف می‌کند.

“اگر از مردم می‌پرسیدم چه می‌خواهند، می‌گفتند اسب‌های سریع‌تر.”
هنری فورد، کتاب “زندگی و کار من”

در بحث معاصر در حوزه طراحی (Design) و نه تنها آن، اگر مدیریت (Management) و مهندسی (Engineering) را نیز در نظر بگیریم، موضوع نوآوری به کانونی اجتناب‌ناپذیر تبدیل شده است. یا بهتر است بگوییم، سه‌گانه طراحی-خلاقیت-نوآوری (Design-Creativity-Innovation)  (که در آن طراحی به عنوان فاعل، خلاقیت به عنوان ابزار و نوآوری به عنوان نتیجه عمل می‌کند) خود زمینه تعریف، مشروعیت‌بخشی و اعتبارسنجی عمل طراحی را تشکیل می‌دهد.

اگر به این سه‌گانه عاملی دیگر اضافه کنیم، که در دهه‌های اخیر به همان اندازه “فوری” بوده است، یعنی مفهوم “پایداری” (Sustainability)  (که می‌توان آن را به عنوان ارزشی که به نتیجه فوق اختصاص می‌یابد تعریف کرد)، سناریویی پیچیده ترسیم می‌شود که در آن عمل طراحی نیازمند بازتعریف مرزها و به ویژه ابزارهای خود است. بنابراین، اولین قدم برای درک این سناریو، شناخت عوامل درگیر است.

با کنار گذاشتن مفهوم خلاقیت (Creativity) که در این تحلیل آن را به عنوان بخشی جدایی‌ناپذیر از طراحی در نظر می‌گیریم (به نوعی تلفیق بین فاعل و ابزار آن)، ارزش دارد که از فوری‌ترین عامل موجود شروع کنیم، که به دلیل ماهیت انتزاعی‌اش نیز قابل توجه است:عامل “نوآوری” (Innovation).

سطوح نوآوری

بر اساس ادبیات علمی کلاسیک، نوآوری به سه سطح تقسیم می‌شود:

– نوآوری رادیکال (Radical Innovation): که نشان‌دهنده تغییر کامل در فرآیندها و عملکردها است و به ایجاد سناریوهای کاملاً جدید منجر می‌شود. این نوع نوآوری معمولاً از راه‌حل‌های علمی و فناورانه جدیدی نشأت می‌گیرد که در دسترس قرار می‌گیرند.

– نوآوری اساسی (Substantial Innovation): که با حضور عملکردهای جدیدی مشخص می‌شود که اگرچه محصول یا فرآیند را به طور اساسی تغییر نمی‌دهند، اما آن را مؤثرتر می‌سازند.

– نوآوری افزایشی (Incremental Innovation): که بهبودهای جزئی در عملکرد و قابلیت‌ها ارائه می‌دهد و معمولاً با معرفی بهبودهای کوچک در فناوری یا فرآیند همراه است.

از این توصیف مختصر مشخص است که سطح اول و بخشی از سطح دوم نوآوری، در حوزه علوم پایه (از شیمی، فیزیک تا علوم زیستی) و علوم کاربردی (رشته‌های مختلف مهندسی) قرار می‌گیرند که به صورت ناپیوسته رشد فناوری را ممکن می‌سازند؛ در حالی که سطح سوم، بهبودهای کوچک در فناوری موجود را توصیف می‌کند و بنابراین به طور کامل در اهداف و صلاحیت‌های طراحی جای می‌گیرد.

به همین دلیل، تیم براون (Tim Brown) ادعا می‌کند که در طول قرن بیستم شاهد رشد نمایی مهندسی و رشته‌های فناوری به عنوان تنها عوامل نوآوری بوده‌ایم؛ رشدی که به گفته او با جدایی تدریجی و اجتناب‌ناپذیر بین طراحی و علم و بین طراحی و فناوری همراه بوده است (جدایی‌ای که به نظر او بیشتر به ضرر علوم و فناوری‌ها بوده تا خود طراحی).

اما امروز شاهد از دست رفتن “اعتبار” نوآوری فناورانه به خودی خود هستیم، به دلیل بحران‌هایی که ایجاد کرده است، به ویژه بحران‌های محیط زیستی، که بر ایده نوآوری پایدار (Sustainable Innovation) تأکید کرده‌اند. در اینجا است که عامل دوم، یعنی پایداری (Sustainability)، وارد می‌شود و باید تحلیل شود.

عامل پایداری

برای درک این مفهوم، به تعریف ارائه‌شده در سال ۱۹۸۷ توسط کمیسیون جهانی محیط زیست و توسعه (World Commission on Environment and Development)  مراجعه می‌کنیم، که بر اساس آن، توسعه پایدار (Sustainable Development)  توسعه‌ای است که “نیازهای حال حاضر را بدون به خطر انداختن توانایی نسل‌های آینده برای برآورده کردن نیازهای خود برآورده می‌کند.”

عنصر کلیدی این تعریف، نیاز به برابری (equity) است، هم بین نسلی (intergenerational) و هم درون نسلی (intragenerational) ، که نه به عنوان یک شرایط یا دیدگاه ثابت، بلکه به عنوان یک فرآیند مستمر در نظر گرفته می‌شود. در این فرآیند، ضروری است که به طور جدایی‌ناپذیر بر تمام ابعاد توسعه کار شود:محیط زیستی، اقتصادی و اجتماعی.

از این رو، ویژگی غیرقابل انکار پایداری، شرایط مکملیتی بین عوامل مختلف، گاه متضاد، مانند شرایط محیط زیستی، آرمان‌های اجتماعی و پویایی‌های اقتصادی است.

مفهوم پایداری به این شکل، توجه را از “چیستی نوآوری پایدار” به “چگونگی و شرایط اجرای آن” معطوف می‌کند:یعنی زمینه‌ای که به نوآوری اجازه می‌دهد پایدار باشد، یا بهتر است بگوییم (با استفاده از اصطلاحی از حوزه تولید)، زنجیره‌ای که این نوآوری را ایجاد می‌کند. اصطلاح “زنجیره” (filiera) در اینجا توسط لوئی مالاسی (Louis Malassis)، اقتصاددان کشاورزی فرانسوی، برای توصیف کل فرآیند تولیدی که از مواد خام تا محصول نهایی را در بر می‌گیرد، معرفی شده است. نکته کلیدی مفهوم زنجیره، تغییر توجه از یک بازیگر اقتصادی واحد به سیستم بازیگران درگیر است، با در نظر گرفتن اقدامات خاص آن‌ها که به طور متقابل بر یکدیگر تأثیر می‌گذارند. جای تعجب نیست که ریشه کشاورزی مفهوم زنجیره، آن را به طور مستقیم با مفهوم اکوسیستم (ecosystem) ، که قبلاً توسط آرتور تانزلی (Arthur Tansley)، گیاه‌شناس انگلیسی، در سال ۱۹۳۵ فرموله شده بود، مرتبط می‌کند.

هر دو مفهوم، زنجیره و اکوسیستم، با وجود تفاوت‌های خاص خود، بر مکانیزم متقابل عمل-واکنش و شرایط تعادل به عنوان پیش‌نیاز بقا استوار هستند.

فرآیند طراحی

مفهوم زنجیره، به این شکل، به وضوح مترادف با فرآیند است و بنابراین به ما اجازه می‌دهد که بگوییم یک “نوآوری پایدار” باید قبل از هر چیز یک نوآوری فرآیندی (Process Innovation) باشد. به این ترتیب، وارد دوگانگی کلاسیک بین نوآوری محصول و نوآوری فرآیندی می‌شویم. در ادبیات موجود، به هر یک از این دو، رویه‌ها و تخصص‌های متفاوتی نسبت داده می‌شود. با بازگشت به اولین و هنوز معتبرترین تمایز بین نوآوری محصول و فرآیندی، که توسط جوزف شومپیتر (Joseph Schumpeter)  در کتاب “تئوری توسعه اقتصادی” (۱۹۳۴) ارائه شده است، نوآوری‌های محصول را به عنوان نوآوری‌هایی تعریف می‌کنیم که مستقیماً به معرفی یک کالا یا خدمات جدید مربوط می‌شوند؛ در حالی که نوآوری‌های فرآیندی به معرفی یک روش جدید تولید یا توزیع اشاره دارند.

نوآوری محصول بر نتایج فرآیندهای تولیدی تمرکز دارد و تنها به عنوان پیامد، به خود فرآیندها توجه می‌کند؛ در حالی که نوآوری فرآیندی به تغییر در فرآیندهای عملیاتی اشاره دارد و نقش‌ها و اهداف تمامی عوامل دخیل در چرخه طراحی-تولید-مصرف را تحلیل و تعریف می‌کند. در اینجا نیز معمولاً نوآوری محصول با صلاحیت‌های طراح (Designer) و نوآوری فرآیندی با صلاحیت‌های مهندس (Engineer) مرتبط شده است.

این ارتباط با آنچه در مورد سطوح نوآوری و دانش‌ها گفته شد، هم‌خوانی دارد. به عبارت دیگر، تقریباً به طور خودکار، وقتی از طراحی صحبت می‌کنیم، به نوآوری محصول اشاره می‌کنیم که در بهترین حالت می‌توان آن را در سطحی بین نوآوری اساسی و نوآوری افزایشی قرار داد.

اما اگر توسعه نوآوری پایدار را به عنوان مسئله اصلی بپذیریم، باید از خود بپرسیم که آیا و چگونه طراحی می‌تواند نوآوری‌های فرآیندی نیز ایجاد کند.

برای پاسخ به این سؤال، به تعریف تاریخی دیگری مراجعه می‌کنیم که هنوز هم کامل و به‌روز است. این تعریف توسط توماس مالدونادو (Tomas Maldonado) ارائه شده و در کنگره ICSID در سال ۱۹۶۱ به طور قطعی پذیرفته شد:طراحی به عنوان عملی که “… همه عواملی که در فرآیند تشکیل محصول مشارکت دارند را هماهنگ، یکپارچه و سازمان‌دهی می‌کند.”

طراحی، به این شکل، عملی پیچیده است که هم به عوامل مرتبط با استفاده، بهره‌برداری و مصرف (فردی یا اجتماعی) محصول و هم به عوامل مرتبط با تولید آن (عوامل فنی-اقتصادی، فنی-ساختاری، فنی-سیستمی، فنی-تولیدی و فنی-توزیعی) اشاره دارد.

و نه تنها این:این تعریف زمانی معتبر است که فعالیت هماهنگ‌سازی، یکپارچه‌سازی و سازمان‌دهی به شدت تحت تأثیر نحوه‌ای باشد که نیروهای تولیدی و روابط تولید در یک جامعه خاص شکل می‌گیرند. به عبارت دیگر، این تعریف فرض می‌کند که انتخاب‌های طراحی همیشه در چارچوب سیستمی با اولویت‌های بومی گرفته می‌شوند. از این طریق می‌آموزیم که طراحی، به طور کلی، به عنوان “فرآیند” (Process) و نه به عنوان عملی هدف‌مند، در نظر گرفته می‌شود و باید نه تنها از طریق نتیجه‌ای که تعیین می‌کند (محصول)، بلکه از طریق فرآیندی که آغاز می‌کند و نحوه مشارکت تمام عناصر درگیر، اعم از اجتماعی، اقتصادی، فناورانه یا محیط زیستی، تحلیل و ارزیابی شود.

در اینجا مشخص می‌شود که اگرچه نوآوری محصول و نوآوری فرآیندی دو روی یک سکه هستند (سکه نوآوری)، برای طراحی، از نظر روش‌شناختی، این امر به تغییر پارادایمی در عمل آن منجر می‌شود.

یک استراتژی عمل متفاوت

بنابراین، ما مفهوم نوآوری، پایداری و در نهایت طراحی را از طریق وابستگی متقابل آن‌ها تحلیل کرده‌ایم. با هم‌پوشانی تعاریف ارائه‌شده، می‌توان به همگرایی‌های واضح و معناداری رسید: (الف) تمرکز بر سیستم به عنوان شرایط عملیاتی، (ب) اهمیت زمینه به عنوان دیدگاه استراتژیک، و (ج) منطق تعادل به عنوان اصل روش‌شناختی.

نکته اول به اصل subsidiarity (اصل یارانه‌ای) مرتبط است که از طریق همکاری تمام ذینفعان (stakeholders)، بقای سیستم را ممکن می‌سازد. زیرا نوآوری‌ای که واقعاً پایدار باشد، نمی‌تواند باعث از دست رفتن بخشی از سیستمی که در آن شکل می‌گیرد شود، بلکه باید بر اساس “مسئولیت مشترک اما تفکیک‌شده”، به تکامل صحیح امکانات موجود کمک کند.

نکته دوم به اصل احتیاط (precautionary principle) مرتبط است، که بر اساس آن فعالیت‌ها، برای جلوگیری از عبور از محدودیت‌های زمینه، باید پویایی‌هایی (در طراحی، تولید و مصرف) ایجاد کنند که نیازها را مدیریت و هدایت کنند، نه صرفاً برآورده سازند.

نکته سوم به اصل برابری (equity) مرتبط است، زیرا اگر زمینه‌ای که نوآوری در آن شکل می‌گیرد متعلق به همه است، همه باید بتوانند به طور برابر از منابع آن بهره‌مند شوند. این امر به ویژه در مرحله تعریف نوآوری اهمیت دارد، زیرا ارزش پایداری آن زمانی بیشتر است که برای کل جامعه و نه فقط بخشی از آن قابل دسترسی باشد.

در پرتو این تفکر، می‌توان تعریفی از “نوآوری فرآیندی” ارائه داد:سیستمی از بازیگران که به طور متقابل درگیر هستند و در قالبی شبکه‌ای (و نه سلسله‌مراتبی)، فرآیندی از تعریف، تولید و مصرف مادی را آغاز می‌کنند که به نیازهای یک زمینه خاص پاسخ می‌دهد؛ زمینه‌ای که هم نیاز اجتماعی، هم محیط زیستی و هم اقتصادی است.

و اگر طراحی، همان‌طور که مالدونادو (۱۹۷۷) ادعا می‌کرد، فاعل تولیدی است که قادر به سازمان‌دهی و اجتماعی‌سازی دیگر فاعل‌های تولیدی است، در زنجیره‌ای که به این شکل تعریف می‌شود، وظیفه آن بیش از هر چیز این است که از طریق توسعه مادی، نوآوری را پایدار کند. بنابراین، طراحی باید قادر باشد:(الف) فرآیندهای تولید و مصرف را تصور کند، نه صرفاً محصولات، که فرآیندهای موجود را، چه زیست‌محیطی و چه اجتماعی-اقتصادی، به خطر نیندازند؛ (ب) بر کیفیت و نه کمیت نوآوری تأکید کند، از طریق کارایی بیشتر منابعی که توسط کمیسیون اروپا (European Commission) ارائه می‌شوند؛ و (ج) رفتارهایی را ترویج کند که پذیرش ارزش‌ها، نگرش‌ها و تجربیات جدید را تسهیل کنند، که نه تنها فناوری، بلکه جامعه را نیز نوآورانه‌تر می‌سازند.


یادداشت‌ها:

۱. برای تعریف عمیق‌تر نوآوری، به “دستورالعمل‌های جمع‌آوری و تفسیر داده‌های نوآوری” (Oslo Manual) مراجعه کنید.

۲. برای بررسی بیشتر موضوع طراحی برای پایداری، به “طراحی برای پایداری:رویکردی عملی برای توسعه اقتصادها” (Design for Sustainability:A Practical Approach for Developing Economies) مراجعه کنید.

۳. این رویکرد روش‌شناختی متفاوت طراحی، به نظریه نوآوری اجتماعی (Social Innovation) اشاره دارد، که در سال‌های اخیر مورد توجه قرار گرفته است.

این مطلب را هم‌رسانی کنید:

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

شاید این مطالب هم برای شما جالب باشد

جستجو