واژهٔ «استتیک»[1]
aesthetics. که برابرگزیدهاش «زیباییشناسی» است، زمانی که درزمینهٔ طراحی بهکار میرود، معمولاً مترادف «زیبایی» یا «سبکپردازی» است. اگر قرار بود یک زیباییشناسی ویژهٔ طراحی داشته باشیم، میبایست از تبدیل شدن به نظریهٔ اشیاء زیبا و نیز ‹نقد قوهٔ حکمِ› زیباییشناختی برحذر میماند. هنوز چنین چیزی نداریم؛ اما اگر داشتیم، شایسته بود پذیرا و پیرو یک نظریهٔ زیباییشناختی باشد که خود را در ادراک و تجربهٔ زیباییشناسانه تعریف میکند.
اصطلاح «زیباییشناسی» از دورهٔ (←) پسانوگرایی[2]
postmodernism. تقریباً در همهٔ زمینههای زندگی مصطلح شده است. کثرتگرایی افراطی، که محصول ارزیابی مجدد جنبش مدرنیستی بود، مسیرهای مختلفی را دنبال کرد که منشعب از مدرنیسم بودند و تحولات سیاسی، اجتماعی، فنی و زیباییشناختی بسیاری را بهدنبال داشت. در این فرآیند، تعاریف استاندارد از زیباییشناسی بهعنوان رشتهای از دانش عینی که خود شاخهای از فلسفه بهحساب میآمد ــ و تا سالهای ۱۹۷۰ غالب بود ــ دستخوش تغییر شد. شاکلهٔ دانشهای مختلف، راه و روش زندگی، و الگوهای رفتاری چنان تغییری پیدا کرده بود که ارائهٔ صورتبندی جدیدی از کلمه بهلحاظ معناشناختی (← معناشناسی) ضرورت یافت. امروزه زیباییشناسی در زمینههای متعدد با مفاهیم و مضامین متفاوتی ظاهر میشود. حتی کثرت و دامنهٔ شمول معانی این کلمه موضوع بحثهای مفصل است. اکنون بدیهیترین مشخصهٔ زیباییشناسی آن است که دیگر هیچچیز در موردش بدیهی نیست.
بازنگریهای اخیری که سعی در ارزیابی مجدد این اصطلاحِ جاافتاده دارند اغلب بر حذف مرزبندیها متمرکزند: نخست، ریشهٔ یونانیاش «اِستِسیس»[3]
aisthesis. را پیش چشم میآورند که به معنای (←) ادراک ازطریق حواس است؛ و دوم، سعی در گسترش دامنهٔ کاربرد زیباییشناسی به ورای حیطههای هنر دارند، تا زمینههایی همچون طراحی را نیز در بر گیرد. بااینحال، ازآنجاییکه زیباییشناسیِ طراحی هنوز تعریف متعینی نیافته است، زیباییشناسی درزمینهٔ طراحی معمولاً در معنای مصطلحش بهکار میرود. به بیان دقیقتر، زیباییشناسی در تبلیغات، بازاریابی، (←) ویژندسازی، و (←) نقد مقدماتی طراحی، معانی عامی همچون «زیبا»، «خوشسلیقه» یا «بیضرر» دارد. بسیاری از کسانی که اصطلاح «زیباییشناسی» را بهکار میبرند در واقع (←) «سبکپردازی» را منظور دارند، یا از آن در ارزیابیهای خود برای اطلاق زیبا یا زشت به یک شیء خاص استفاده میکنند. واژهٔ زیباییشناسی بر جنبهٔ مهم دیگری از محصول طراحی نیز دلالت دارد: تأثیر آن در زمینههای مادی، اجتماعی، سیاسی، بومشناختی و نمادین.
از زیباییشناسی، دو جنبهٔ پیشگفته در سیر تاریخی این اصطلاح ریشه دواندهاند. در قرن هجدهم، یک تطور معنایی از استِسیس ــ یعنی ادراک حسی، در معنای عام ــ به استتیک ــ متمرکز بر هنر، بهطور خاص ــ رخ داد. و بنابراین، واژهٔ استتیک بهتدریج در شاخهای از فلسفه دلالت مصداقی پیدا کرد که پرداختن به وجوه تمایز شیء زیبا، چرایی وجود چنین مقولهای و بهطورکلی هنرها اهم مسائلش بودند. درنتیجه، آثار تاریخی هنر اروپا و غیراروپا، بههمراه نظریههای مرتبط با آنها، به ابژههای زیباییشناختی تبدیل شدند. فلسفه مفهوم ‹زیباییشناسی بهمثابهٔ آموزهٔ ادراک حسی› را برنتابید؛ زیرا دانش حاصل از حواس ــ در پی عصر روشنگری ــ عمدتاً برخلاف دانش عقلانی، که مبتنی بر اصطلاحات و تعاریف دقیق بود، تلقی میشد. امروزه، به تشخیص فلسفه، زیباییشناسی یا یک نظریهٔ ادراک حسی است، و یا یک نظریهٔ فلسفی یا جامعهشناختی هنر.
به بیان ساده، زیباییشناسی به این سؤال میپردازد که آیا کلماتی همچون «زیبا» یا «زشت» را میتوان به اشیاء خاص نسبت داد ــ و اگر میتوان، به چه صورتی؟ یا اینکه، آیا احیاناً این خصایص فردی و اجتماعی ما نیستند که باعث میشوند تعبیر زیبا یا زشت از چیزها داشته باشیم؟ (←) ارزش زیباییشناختی یک شیء یا با اصطلاحات و تعاریف تعیین میشود یا ازطریق کیفیت حسیِ خاص و آنچه در پیوند با نظام (←) نمادهای آن شیء نمایان میشود. «تمایز زیباییشناختی» به ویژگیهای خاصی از شیء دلالت دارد که واجد خصلت زیباییشناسانهاند. کسانی هم بر این باورند که زیباییشناسیْ ذاتیِ یک (←) شیء است. علوم تجربی، ازجمله روانشناسی تجربی، مخالف این نظریه و برآناند که زیباییشناسی تلاشی است در راستای یافتن معیارهایی که انسانها برای ارزیابی و درنتیجه زیبا یا زشت دانستن اشیاء ــ حتی اگر محصول هنر نباشند ــ لحاظ میکنند.
بااینحال، واژگانی همچون (←) «زیبایی» مدتها پیش از آنکه زیباییشناسی به یک رشتهٔ فلسفه تبدیل شود کاربرد داشته است. برای نمونه، هومر،[4]
Homer (born 928 BC). که خلق هنری را کار مولد و ماهرانهٔ خداوند میدانست، از زیبایی و هماهنگی سخن گفته است. هراکلیتوس[5]
Heraclitus (535-475 BC). زیبایی را کیفیت ملموس و مادی واقعیات تعریف میکرد و هنر را، که مقلد طبیعت میدانست، درست در نقطهٔ مقابلش قرار میداد. در فلسفهٔ کیهانشناختی و زیباییشناختی فیثاغورثیها نیز نظریهٔ اعداد و تناسبها در تشخیص زیبایی و هماهنگی نقشی محوری داشت. سقراط[6]
Socrates (470-399 BC). معتقد بود که زیبایی و نیکویی باهم انطباق دارند؛ اما این موضع، در مباحث مربوط به طراحی خوب اشیاء روزمره، بهویژه پس از جنگ جهانی دوم، زیر سؤال رفت.
امروزه، حتی اگر پنداشتهٔ سقراط را در خصوص طراحیْ پشتسرگذاشته و متروک فرض کنیم، باید پذیرفت که در مباحث جاری مربوط به اصول بومشناختیِ طراحیِ فرآیندهای تولید صنعتی، منابع پایدار انرژی و مواد بازیافتنی همچنان بسیار وارد است. در مقابل، افلاطون، اگرچه به مفهوم واقعیت ذهنیِ حواس انسانی باور داشت، اما نوعی ویژگی فراحسی به زیبایی نسبت میداد. به همین دلیل است که این، بهعنوان یک ایده، در مورد درک یا استعداد تقلید انسان صدق میکند. بااینحال، اگر اشیاءْ صرفاً تمثیلی از ایدهها (مُثل) باشند، طراحی، بهمثابهٔ صناعت و هنر، صرفاً از تمثیل اشیاء تقلید میکند (← فرم). درنتیجه، افلاطون نقش هنر یا صنعت را در قبال ایده هیچ میانگاشت. ازاینرو میتوان گفت هر شکلی از هنر مفهومی، از آثار دوشان[7]
Marcel Duchamp (1887-1968). گرفته تا کُسوت،[8]
Joseph Kosuth (born 1945). بهنوعی زیر چتر فلسفهٔ افلاطون است.
ارسطو،[9]
Aristotle (384-322 BC). که منتقد مفهوم زیباییشناسی نزد افلاطون بود و نظریات زیباییشناسانهاش را براساس هنر زمان خود سامان میداد، نیز کوشید تا به درک رابطهٔ میان نیکو و زیبا برسد. تلاش او برای تعریف دیالکتیک ذات و عرَض و رابطهٔ آنها با زیبایی مصنوعْ نقش اساسیای در تاریخ زیباییشناسی داشته است. یکی دیگر از پیشنهادههای او درزمینهٔ زیباییشناسیِ آنچه برای ساخته شدن طراحی میشود حتی تأثیرگذارتر از کار درآمد. ارسطو از هنر در خدمت تحریک و تزکیهٔ برخی احساسات (کاتارسیس)[10]
catharsis. سخن بهمیان آورد و دقیقاً همین جنبهٔ زیباییشناسی است که از بازاریابی و ویژندسازی جلب نظر کرده است. ازنظر ارسطو، تحقق این امر در گرو آن است که تلاشهای هنری نمایشی از بدیلهای محتمل باشد. اگر هنرها، بهجای آنکه محدود به نمایش نسخهٔ واقعنمایانه و دستنخوردهٔ واقعیت باشند، نشان دهند که چیزها به چه حالتهای دیگری میتوانند باشند، آنگاه این مفهوم زیباییشناسی، در عین گرایشش به امور ممکن و مثالین، میتواند کاملاً با تحلیل طراحی بهمثابهٔ یک فرآیند مطابق باشد.
از یک سو، زیبا ارزیابی کردن یک شیء و بهتبع زیباییشناسانه تشخیص دادنش همیشه با مهارتهای صناعی (← پیشه) و ضمناً ویژگیهای شاخص آن اشیائی که با چنین (←) مهارتهایی تولید میشوند، همراه بوده است. ازاینرو، آن مفهوم زیباییشناسی که زیبایی را از متعلقات اشیاء میداند ــ گویی به آنها چسبیده باشد ــ نهتنها با طراحی ارتباط نزدیکی دارد؛ بلکه درضمن مانع از آن میشود که تفکر زیباییشناسانه به (←) فرآیند طراحی ابتناء یابد، زیرا محصول زمانی بهوجود میآید که فرآیند تکمیل شده باشد. از سوی دیگر، آن جنبه از زیباییشناسی که محصولات را دربردارندهٔ کیفیات مادی، فکری و اجتماعی خاص میدانند، قبلاً در تاریخ زیباییشناسی بهعنوان یک (←) رشته بهرسمیت شناخته شده است.
الکساندر گوتلیب باومگارتن،[11]
Alexander Gottlieb Baumgarten (1714-1762). در اواسط قرن هجدهم، زیباییشناسی را بهعنوان یک رشتهٔ مستقل فلسفی بنیان نهاد. اگرچه این رشتهٔ جدید برای مدتی طولانی به رقابت با شعرشناسی و (←) بلاغت درافتاده بود، عنوانش بهسرعت مصطلح شد و چنان رواجی پیدا کرد که ژان پل در اثرش، مقدمهای بر زیباییشناسی(۱۸۰۴)،[12]
Jean Paul, Vorschule der Ästhetik, nebst einigen Vorlesungen in Leipzig über die Parteien der Zeit (1804); Neuausgabe: Hrsg. v. Wolfhart Henckmann (Hamburg: Meiner, 1990). نوشت: «هیچچیز در زمانهٔ ما به فراوانی زیباییشناسان نیست». زیباییشناسی میکوشد، با تلفیق دریافتهای حسی و عواطف در حوزهٔ فلسفه، بر تعارض میان فلسفه و هنر غالب شود و بین حقیقت هنر و شعر با حقیقت اندیشه همبستگی ایجاد کند. نظریهٔ باومگارتن مدعی آن بود که منطق و مبانیاش در معرفت عقلانی برتری خود را از دست میدهد و انسانها، در رابطهٔ حسی و عاطفی خود با جهان، تبدیل به سوژههایی میشوند که حقیقت شخصی برایشان بهسان حقیقت زیباییشناختی در علومانسانی و هنر بازتولید میشود. جریان نقد در آن زمان با منطقدانان[13]
logicus. یا کسانی که صرفاً خودآموخته بودند مخالف بود و آنها را در قبال انسانیت زیباییشناس[14]
aestheticus. تحقیر میکرد. این جریان رفتهرفته زیباییشناسی را به هنر زندگی تبدیل کرد و آشکارا به استفاده از ادراک حسی بهعنوان راهنما و پذیرش خصلت فرآیندمحورش گرایید. از آن به بعد است که زیباییشناسی منطق انواع معرفت را براساس حواس و امکانات به کمال رساندن آن معرفت، ازجمله معرفت به امور زیبا، والا، معجزهآسا و تولید آنها بهوسیلهٔ هنر میآزماید.
این بحث دربارهٔ ماهیت واقعی زیباییشناسی و آنچه بدان تواناست تا به امروز هم ادامه دارد. خواه کانت[15]
Immanuel Kant (1724-1804). را درنظر بگیریم که در نقد قوهٔ حکم (۱۷۹۰)،[16]
The Critique of Judgment (German: Kritik der Urteilskraft) (1790). زیباییشناسی استعلایی را از نقد ذوقی جدا میکند و زیباییشناسی را نه صفت کیفی شیء، بلکه نشئهای خاص منشعب از ماهیت شیء تعریف میکند که بر محسوسات تأثیر میگذارد؛ یا شلینگ[17]
Friedrich Wilhelm Joseph Schelling (1775-1854). و هگل[18]
Georg Wilhelm Friedrich Hegel (1770-1831). که گسترهٔ پدیدههای زیباییشناختی را به فلسفهٔ هنر محدود میکنند؛ یا کییرکگور[19]
Søren Kierkegaard (1813-1855). که زیباییشناسی را بخشی از زندگی میداند که تابع اخلاقیات و مذهب است؛ و یا آدورنو[20]
Theodor W. Adorno (1903-1969). که در کتاب خود، با عنوان هدفمند نظریهٔ زیباییشناسی (۱۹۷۰)،[21]
Aesthetic Theory (German: Ästhetische Theorie) (1970). زیباییشناسی و مقولههای مختلف آن را در معرض مرور تاریخ قرار میدهد، مفهوم زیباییشناسی همواره حوزههای مختلفی از دانش و کنش (← پرکتیس) را در بر گرفته و به آنها پرداخته است. این شامل زیباییشناسی تغییر است که هاینز فون فورستر،[22]
Heinz von Foerster (1911-2002). مبدع دانش رایانیک درجه دوم،[23]
second-order cybernetics. آن را یک سبک تفکر بازتابنده و شیوهٔ جدیدی از ادراک توصیف کرده است که با ایدههایی چون منطق خودارجاع،[24]
self-referential logic. علیت دُوری[25]
circular causality. و سایر عوامل یک رایانیکِ رایانیک[26]
cybernetics of cybernetics. (← ساختگرایی) سروکار دارد. بنابراین، لازم است زیباییشناسی به روابط میان عرصههای مختلف زندگی و دانش احاطه پیدا کند.
بااینهمه، عدهای هم هستند که زیباییشناسی را به تلاش برای غیرسیاسی بودن و تصدیقآمیز جلوه دادن خود متهم میدانند. زیباییشناسی چیزی است فراتر از زیباسازی دنیایی که بدون آن بیمعنا باشد؛ فراتر از رابطهاش با خیر؛ و فراتر از آنکه بپنداریم زیباییشناسانه کردن صرفاً به معنای قابلدرک و ملموس ساختن است. لیوتار[27]
Jean-François Lyotard (1924-1998). میگوید، چگونه زیباییشناسی «که ادراک ماهیت چیزها براساس فرم مکانی و زمانی، که پایههای مدرنیسم انتقادی و رمانتیک را تشکیل میدهد، بوده است اکنون احساس میکند ــ در برابر برتری واقعی ادراک علمی، فنی و عملگرایانهٔ زمان و مکان ــ سرکوب، تضعیف و مجبور به مقاومت شده است.» (←) پسانوگرایی، در عصری که مشخصهاش احساساتگرایی[28]
emotionalism. است، زیباییشناسی را به «علم ادراک حسی»[29]
science of aesthesis. تغییر نام میدهد تا به مصاف عینیت عقلانی و عملگرایی منطقی، که تابع منطق پولسازی است، برود.
و اما «زیباییشناسی طراحی»، که هنوز مانده تا صورتبندی دقیقی پیدا کند، لازم است از ابتلا به آنکه نظریهای در باب اشیاء زیبا باشد و یا برخه و تقلیدی از قوهٔ حکم برحذر بماند. همچنین باید پیرو نظریهای باشد که ادراک و تجربهٔ زیباییشناختی در آن نمود دارد. احاطه و وقوف هرچه بیشتر بر فرآیند طراحی ایجاب میکند که تمرکزمان فقط بر خود شیء نباشد و از اهمیت جنبههای فردی، اجتماعی، اقتصادی، بومشناختی، سیاسی و فرهنگیِ تولید و ادراک هم غافل نباشیم.
مآخذ:
-
Adorno, Theodor W. Aesthetic Theory. Translated by Robert Hullot-Kentor. Minneapolis MN: University of Minnesota Press, 1997.
-
Hegel, Georg Wilhelm Friedrich. Hegel’s Aesthetics: Lectures on Fine Art. Translated by Thomas M. Knox. Oxford and New York: Clarendon and Oxford, 1975.
-
Kant, Immanuel. Critique of Judgment. Translated by J. H. Bernard. New York: Hafner Publishing, 1951.
-
Welsch, Wolfgang. Ästhetisches Denken. Stuttgart: Reclam, 1990.
← سبک.
—
مؤلف: توماس واگنر | Thomas Wagner
مترجم و ویراستار: علیرضا راستین کیا
پانوشتها[+]
↑1 |
aesthetics. |
---|---|
↑2 |
postmodernism. |
↑3 |
aisthesis. |
↑4 |
Homer (born 928 BC). |
↑5 |
Heraclitus (535-475 BC). |
↑6 |
Socrates (470-399 BC). |
↑7 |
Marcel Duchamp (1887-1968). |
↑8 |
Joseph Kosuth (born 1945). |
↑9 |
Aristotle (384-322 BC). |
↑10 |
catharsis. |
↑11 |
Alexander Gottlieb Baumgarten (1714-1762). |
↑12 |
Jean Paul, Vorschule der Ästhetik, nebst einigen Vorlesungen in Leipzig über die Parteien der Zeit (1804); Neuausgabe: Hrsg. v. Wolfhart Henckmann (Hamburg: Meiner, 1990). |
↑13 |
logicus. |
↑14 |
aestheticus. |
↑15 |
Immanuel Kant (1724-1804). |
↑16 |
The Critique of Judgment (German: Kritik der Urteilskraft) (1790). |
↑17 |
Friedrich Wilhelm Joseph Schelling (1775-1854). |
↑18 |
Georg Wilhelm Friedrich Hegel (1770-1831). |
↑19 |
Søren Kierkegaard (1813-1855). |
↑20 |
Theodor W. Adorno (1903-1969). |
↑21 |
Aesthetic Theory (German: Ästhetische Theorie) (1970). |
↑22 |
Heinz von Foerster (1911-2002). |
↑23 |
second-order cybernetics. |
↑24 |
self-referential logic. |
↑25 |
circular causality. |
↑26 |
cybernetics of cybernetics. |
↑27 |
Jean-François Lyotard (1924-1998). |
↑28 |
emotionalism. |
↑29 |
science of aesthesis. |