مصطفی ملکیان، فیلسوفِ اخلاق و اندیشهورز معاصر، سال گذشته در نشستی با عنوان «دیزاینشناسی» برای نخستین بار دربارهٔ طراحی سخنرانی کرد و از منظر فلسفهٔ اخلاق به این مهم پرداخت. نشستی که بهقدرِ اهمیتش قدر ندید و درعینحال فراتر از انتظار مخاطبان و حتی خود ملکیان رفت؛ چراکه این اندیشمند حوزهٔ اخلاق خاستگاهی از فلسفه را به طراحی پیوند زد، که چرایی برخی از جریانهای تخصصیِ طراحی را در دنیای امروز عیان میکرد.
ملکیان در این مونولوگ ارزشمند به تفکرات افلاطون نقبی میزند و بعدتر به نظریات مشهور ارسطو، شاگرد راستین او، در باب حکمت میرسد. او بهدرستی معتقد است که، به باورِ ارسطو، کل دانستههای بشر که ما به آن نیاز داریم نامش «حکمت» است و بر سه قسم است: ۱. حکمت نظری، ۲. حکمت عملی و ۳. حکمت تولیدی. به نظر ارسطو، اگر شما این حکمتهای سهگانه را بیاموزید، زندگی حکیمانهای خواهید داشت؛ یعنی زندگیای که دیگر در آن تکاپو و ناآرامیها و بیقراریها و از خود ناخشنود بودنها وجود ندارد. حکمت نظری به هنگامی اطلاق میشود که شما بخواهید پدیدهای را بشناسید، فقط برای اینکه شناخته باشید، نه برای هیچ قصد دیگری؛ بهصِرفِ شناختن: تنها میشناسم برای اینکه شناخته باشم. اما من گاهی میخواهم چیزی را بشناسم برای اینکه دگرگونش کنم. به تعبیر دقیقتر، شناخت برای دگرگونسازی است و دگرگون کردن آن در جهت سودرسانی. اما یکوقت هم هست که من میخواهم چیزی را بشناسم برای اینکه دگرگونش کنم و دگرگون کردن آن در جهت سودرسانی نیست، بلکه در جهت زیباسازی آن است. اینکه چیزی را دگرگون کنند برای اینکه آن چیز به حالتی برسد که به انسانها سود برساند، غیر از این است که چیزی را دگرگون میکنند برای اینکه آن را زیبا کنند. پس اگر شما بخواهید پدیدهای را بشناسید برای اینکه دگرگونش بکنید در جهت اینکه سود و منفعتی از آن چیز به انسانها برسد، آنوقت شما با حکمت عملی سروکار دارید. و اگر خواستید چیزی را دگرگون کنید برای اینکه آن چیز را ــ از طریق دگرگونسازیتان ــ زیباتر از آنی که هست بکنید، آنوقت با حکمت تولیدی سروکار دارید. امروزه ما بهجای اینکه بگوییم «حکمت نظری»، «حکمت عملی» و «حکمت تولیدی»، این سه را تبدیل به سه مفهوم دیگر کردهایم. به حکمت نظریای که ارسطو میگفت میگوییم «علم»، به معنای وسیعش. به حکمت عملیای که ارسطو میگفت میگوییم «فن»، به معنای وسیعش. و به حکمت تولیدیای که ارسطو میگفت میگوییم «هنر».
هدف از ‹علم› شناخت برای شناخت است. ریاضی، منطق، علوم تجربی ــ مشتمل بر فیزیک و شیمی و زیستشناسی ــ و همینطور علوم انسانی ــ همچون روانشناسی، جامعهشناسی و اقتصاد و البته علوم تاریخی ــ همگی شاخههای اصلیتر علماند. به بیان دیگر، میخواهم بشناسم جهان را برای اینکه بفهمم جهان را و نه بیشتر. در واقع، این علومْ جهان را به ما میشناسانند فقط برای اینکه کنجکاوی ما را ارضا کنند و به تعبیر افلاطونی، حقیقتطلبیِ ما را ارضا کرده باشند. و اما ‹فن›. فن یعنی شناخت نه برای شناختِ صِرف، بلکه شناخت برای آنکه آنچه را میشناسم دگرگون کنم: برای دگرگونسازی.[1]transformation برای مثال، یک پزشکْ شمای بیمار را میشناسد و از احوالات شما بهطور دقیق میپرسد. اما نه برای اینکه صرفاً شما را بشناسد، بلکه برای اینکه شما را دگرگون کند و شما بهبود یابید. چراکه برای پزشک دگرگونی است که اهمیت دارد و نهفقط شناخت شما. بنابراین پزشکی یک فن است. با این تحلیل، اخلاق هم یک فن است. در اخلاق هم من میخواهم خودم را دگرگون کنم. میخواهم خودم را بشناسم، برای اینکه خودم را دگرگون کنم. پس در واقع، اخلاق وسیلهٔ دگرگونی است.
ارسطو معتقد است که هنر نه علم و نه فن است. در هنر هم شناخت برای دگرگونسازی است، ولی دیگر دگرگونسازی در جهت نفعرسانی نیست، بلکه در جهت زیبایی است. اگرچه زیباسازی را هم میتوان نوعی نفعرسانی دانست. باری، هرکسی که به هنر میپردازد، اگر دیدگاه بدبینانهای به جهان داشته باشد، معتقد است که جهان زشت است و من آمدهام که این زشتی را از جهان بکاهم. اگر دیدگاه خوشبینانهای به آن داشته باشد، معتقد است که جهان زیباست و من آمدهام که بر زیبایی این جهان بیفزایم. ولی چه من آمده باشم از زشتی جهان بکاهم و چه آمده باشم که بر زیبایی آن بیفزایم، کار من هنر است. پس هنر هم میخواهد جهان را دگرگون کند؛ ولی نه برای نفعرسانی، بلکه فقط برای اینکه این جهان از زشتیاش کاسته شود یا بر زیباییاش افزوده شود.
بنابراین به تعبیر ارسطو «زندگی خردمندانه» زندگیای است که علم، فن و هنر بهموازاتِ هم باشند یا ــ به تأسی از افلاطون ــ حقیقت، خیر و جمال به هم لطمه نزنند. اما چطور میتوان مثلاً خیر و جمال را باهم داشت؟ یعنی من در کارهایم، در عین اینکه دارم به شما سود میرسانم، بتوانم این سودرسانی را با زیبایی همراه کنم. اینجاست که ملکیان به زیبایی هرچهتمامتر طراحی را تعبیر به «خیر جمیل» میکند. یعنی پدیدهای که هم زیباست و هم نیاز شما را برطرف میسازد. این نگاه بهلحاظ تئوریک اگرچه چیز تازهای نیست، اما فهمیدنش به درک طراحانی که یک عمر شنیدهاند فرم تابع عملکرد است[2]Form Follows Function رنگ تازهای میزند.
به بیان دیگر، او ــ بیآنکه بداند ــ ریشهٔ دو حیطهٔ مهم از طراحی را به ما طراحان نشان میدهد. نخست، موضوع اخلاق در طراحی[3]Ethics in Design و دوم طراحی دگرگونی[4]Transformation Design که تخصصی است نوظهور در علم طراحی، با تمرکز بر طراحی سامانههای بزرگ صنعتی، اجتماعی و سیاسی، برای بهتر زندگی کردن.
ملکیان در این سخنرانی بر نکتهٔ مهم دیگری هم تأکید میکند. [برخی واژهها را با اصطلاحات طراحان عوض میکنم.] نخست آنکه در طراحی ــ و تأکید کنم، در یک طراحی درست و کارآمد ــ مصلحتِ[5]advice کاربر[6]user بر خوشایندِ[7]pleasant او ارجح است. پس اگر طراحْ محصولی طراحی کند که استفاده از آن منجر به لطمه زدن به مشتری شود، در کوتاهمدت و یا بلندمدت و به هر شکلی، آنچه انجام داده ترجیح خوشایند است بر مصلحت کاربر و مشتری. ازنظر ملکیان، فقط عوامفریباناند که خوشایندهای مردم را بر مصالح مردم ترجیح میدهند و در این راه برای تفهیم ‹نقش اخلاقی طراح› مثالی میزند: آن چیزی که امروز در ادبیات سیاسی به آن میگویند «پوپولیسم» یعنی خوشایند مردم را بر مصالح مردم ترجیح دادن. سیاستمدار پوپولیست میگوید: «مردم، از چه چیزی خوشتان میآید؟ همان را به شما میدهم، ولو خلاف مصالحتان باشد.» پوپولیسم یعنی روشی سیاسی که در آن شخص سیاستمدار، رجل سیاسی یا دولتمرد میبیند مصالح مردم در این جهت است، ولی خوشایند مردم در جهت دیگر؛ اما برای اینکه قدرت و محبوبیتش را حفظ کند میگوید: «خوشایندتان هرچه هست میدهم.» اما سیاستمدارِ باشرف میگوید: «بله، من میدانم که خوشایند مردم از اینسو است، ولی مصالحشان از آنسو. اگر صاحبنظران و عالمان اثبات کرده باشند که مصالح مردم در این جهت است، من مصالح مردم را بر خوشایندشان ترجیح میدهم، ولو در دور بعد دیگر مردم به من رأی ندهند.» بنابراین مسئلهٔ نقش طراح در جامعه و مسئولیت اخلاقی او نکتهٔ بسیار مهم دیگری است که در اینجا بدان اشاره میشود.
نکتهای که، از پنج دههٔ پیش به اینسو، همواره یکی از مهمترین مباحث دنیای طراحی بوده است. ریشهٔ آن را میتوان در کتاب مشهور بهار خاموش[8]Silent Spring, 1962. اثر راشل کارسون[9]Rachel Carson (1907-1964) در ۱۹۶۲، و بعدتر، در اثر شناختهشدهٔ ویکتور پاپانک[10]Victor Papanek (1923-1998) در میان طراحان با نامِ طراحی برای دنیای واقعی[11]Design for the Real World: Human Ecology and Social Change, 1971. یافت. آخرینِ این تلاشها بیانیهٔ سال گذشتهٔ تعدادی از طراحان در حیطهٔ مسئولیت اخلاقی آنان است. در ۵ مارچ ۲۰۱۷، اتزو مانزینی و ویکتور مارگولین، دو تن از نظریهپردازان شناختهشدهٔ طراحی در نامهٔ سرگشادهای خطاب به جامعهٔ طراحان از آنان خواستند تا کاری کنند و به بحران فراگیر دموکراسی در جهان واکنش نشان دهند. آنان معتقدند که طراحان میبایست کاری بیشتر از پیش انجام دهند. در این زمان، مفهوم دیگری هم طی سالهای اخیر پدید آمده است که آن کنشگری طراحی[12]Design Activism است. مفهومی که با نقشِ طراحکنشگر[13]Design Activist همراه است. طراحانی که طراحی را به عرصههای سیاسی و اجتماعی آوردهاند و تلاش میکنند تا آن را از قالب تولید انبوه[14]Mass Production و صرفاً در خدمت اقتصادهای بزرگ جهانی بودن درآورند. طراحی، همانگونه که در آمریکا و آلمان هست و کار میکند، با این تفکر میتواند در شیلی و افغانستان و اتیوپی هم کارا باشد و به بهتر زندگی کردنِ انسانها یاری برساند.
—
مؤلف: مازیار رضایی (پژوهشگر طراحی دانشگاه هنر برانشواگ آلمان)
پانوشتها[+]
↑1 | transformation |
---|---|
↑2 | Form Follows Function |
↑3 | Ethics in Design |
↑4 | Transformation Design |
↑5 | advice |
↑6 | user |
↑7 | pleasant |
↑8 | Silent Spring, 1962. |
↑9 | Rachel Carson (1907-1964) |
↑10 | Victor Papanek (1923-1998) |
↑11 | Design for the Real World: Human Ecology and Social Change, 1971. |
↑12 | Design Activism |
↑13 | Design Activist |
↑14 | Mass Production |
بسیار زیبا
خیلی استفاده کردم،
چند باره هم خواندم.
یک محتوای به درد بخور.